اشاره: ساعت و دو نیم بامداد در حین کار و مطالعه رسیدم به یکی از اشعار طنز پرداز معاصر، ابوالفضل زرویی نصرآباد. از قضا این قطعه طنز نیست که هیچ، در دل شب اشک آدمی را جاری می سازد. گفتم سریع بیایم و قطعه شعر را در اینحا هم درج کنم، شاید دلی لرزید و بادش افتاد که «حاسبوا قبل ان تحاسبوا».
ای خدا! واحد و یگانه تویی خوبی و لطف بی کرانه تویی
ای خدای احد! خدای صمد! واجب لم یلد و لم یولد!
تو علیم و حلیم و جباری تو حکیم و رحیم و غفاری
خالق کل کائنات جهان آفریننده زمین و زمان
بحر ِ بی اعتنا به کوزه ما بی نیاز از نماز و روزه ما
بار افسوس و آه آوردیم کوزه ای پرگناه آوردیم
شد شب امتحان و ما نگران مثل اطفال تخس درس نخوان
درس دنیا که حکمت ازلی است امتحانش، شفاهی و عملی است
ای دریغا که بیم و ترس نبود فکرمان در کلاس و درس نبود
ای دریغا که عمرمان طی شد ماه اردیبهشت مان دی شد
قفل خودبسته را کلیدی نیست سال تحصیلی جدیدی نیست *** تا شکستیم و رازمان شد فاش هاتف آمد که ناامید نباش
این معلم اگرچه قهار است مهربان و کریم و ستار است
رحمتش واسع است و نامحدود نکند دلشکسته را مردود
ای بسا زاهدان که می میرند نمره زیر بیست می گیرند
وی بسا دلشکسته از ته لیست رفت بالا و نمره اش شد بیست *** ای خدا، رحم کن به چشم ترم که ز شیطان، سیاه نامه ترم
کرده ام سالها چو بی خبران گریه با خویش و خنده با دگران
رنجها برده ام که با ترفند بنشانم به چهره ای لبخند
بارها نقد مشکلی بَیّّن بازگفتم به شیوه ای لَیّن
سعی کردم که جمله سردی ننشاند به خاطری، گردی
اگر این نکته، فاش یا گم بود سعی من در نشاط مردم بود
حرمت طنز، آبروی من است شادی مردم، آرزوی من است
گر از این کوره ذوق ِ خشکیده شاد شد، خاطری ستمدیده
حرفهایم اگر بیان بودند بهر آنان که بی زبان بودند،
در لحد بازکن زبان مرا شاد کن درگذشتگان مرا
|